لحظه های کاغذی
لحظه های کاغدی
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۰ ساعت 21:9 توسط Ehsan
|